سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نقد و شعر و ادبیات

صفحه خانگی پارسی یار درباره

در بیابان



در بیابان سوز گرما را ببین
موج نا پیدای دریا را ببین
 
آدمی خود مات حیران مانده است
اینکه می گویند آنجا را ببین
 
اینکه از من گفته ای تو وهم نیست
وهم آن باشد که هر جا را ببین
 
سخت باشد گفتن چیزی که نیست
این من و این حرف بی جا را ببین
 
ناز کش خواهی اگر آورده ام
با وفا باش حال شیدا را ببین
 
عاشقی با عشق بازی می کند
اینچنین بود عشق و سودا را ببین
 
شرم دارم از حظور پاک تو
من که گفتم عاشقی ها را ببین 
 
 

کوچه ها






رد که شدی بی خبر از کوچه ها
ماه گذشت یک نظر از کوچه ها
 
حال مرا دختر همسایه دید
گفت جنونی ببر از کوچه ها
 
سخت پریشانی من شد دوا
سخت گذاری دگر از کوچه ها
 
از من دیوانه شنیدن بود
این خبر مختصر از کوچه ها
 
می گذرد وقت گذشتن هنوز
زهر و ماه و قمر از کوچه ها
 
می گذرم_می گذرم روسیاه
این من بی بال و پر از کوچه ها
 
گفت که دیر آمده ای جان من
نیست همانجا اثر از کوچه ها
 
تا تو از این شور و شر افتاده ای
رفته دگر شور و شر از کوچه ها 
 

خیال





تو در خیال من من در خیال تو
دارم چنین شبی در سر خیال تو
 
در جستجوی تو در گفتگوی تو
در های و هوی تو چیزی مثال تو
 
چیزی شبیه تو آورده ام ببین
دارد چنین شبی بیچاره حال تو
 
احساس می کنم در باور خودم
عمری گذشته است از سن و سال تو
 
چیزی خریده ام از باغ آرزو
چیزی به رنگ سبز هم رنگ شال تو
 

 


گویا در این حیاط






 



گویا در این حیاط مهمان دیگریست
اوزل زده به من انسان دیگریست
 
طبع خیال من شعری سروده داشت
تا خواندنی شود عنوان دیگریست
 
از عشق یادگار خون جگر بس است
فهمیدنش یقین تاوان دیگریست
 
خوش باش و یار خود دیوانه بر گزین
لعل لبش ببین درمان دیگریست
 
لیلی کجا رود مجنون کجا رود
باقی اگر چنین فرمان دیگریست 

ایستاده

ایستاده
 
با قامتی رسا
 
همچون سرو
 
امام وار
 
هر چه مخابره می شود
 
جواب می دهد
 
این نوگل به پا خواسته
 
در ازدحام کرکسها
 
که آمده اند از باقی مانده شکار شیرها
 
دلی از عزا در آورند
 
سکوت نمی کند
 
جواب می دهد