سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نقد و شعر و ادبیات

صفحه خانگی پارسی یار درباره

یک شعر آئینی

آری خدا خودش بر اصغرت گریست

بر ثبت مصطفا شیر نرت گریست

 

زهرای مرضیه هم ناله با علی

در سوگ زاده پیغنبرت گریست

 

این عرشیان نبود با نه سما عجیب

بر پاره پیکر و خون سرت گریست

 

مجنون تویی فقطحاشا مکن بدان

لیلا همان که بر مه پیکرت گریست

 

قدت خمیده شد همچون کمان چه زود

سروی دلاوری تا در برت گریست

 


تا سرودیم از این غم در و دیوار گریست

 

 

تا سرودیم از این غم درو دیوار گریست

ما که گفتیم به تکرار به تکرار گریست

 

هر که می بیند و می خواند و می داند باز

شده ایم عاشق دلخون که شبی زار گریست

 

گفته اند ماه نماند ز پس ابر زیاد

تا بیاید دل غم دیده چه بسیار گریست

 

گفتم این نو گل خندان گل باغ چه کسیست

که به پژمرده گی اش هر گل بی خار گریست

 

ساعتی با من دیوانه نشیند هر کس

تا ببیند که همه چون من از این کار گریست


طعم لبهای تو بسیار قشنگ

طعم لبهای تو بسیار قشنگ

صورت چشم تو ای یار قشنگ

 

من حیران شده از این حیران

چه قدی همچو سپیدار قشنگ

 

من به این گفته ام ایمان دارم

دیدن یار پری وار قشنگ

 

چه بسا گشت و گذاری دیگر

با تو در موسم گلزار قشنگ

 

چه قشنگ آمده بودی چه قشنگ

دیدن روی تو هر بار قشنگ

 

من و این حرف که هر کس چون من

به کمند تو گرفتار قشنگ


غزلی جدید

گویی امشب پدر از کربلا آمده بود

دختری در پی بابا به صدا آمده بود

 

ناله کو پدرم گوش فلک کر می کرد

چون که این ناله از این پرده به جا آمده بود

 

من خودم دیر به فهم آمدم و فهمیدم

به نوا خوانی آن شور و نوا آمده بود

 

وقت آن بود که لیلا بشود بی مجنون

سر خورشید چه زیبا به دعا آمده بود

 

سر خورشید چنان مست دو چشمش شده بود

دختری در پی بابا به خدا آمده بود

 

تا در آغوش گرفت دخترک آرام گرفت

این چه شوریست که با حزن و بلا آمده بود

 

لب خورشید اگر سوره تلاوت می کرد

چشم دختر به تماشا و ندا آمده بود

 

هی تمنا و تمنا و تمنا می کرد

بوسه ای از لب بابا که جدا آمده بود

 

شرح این داغ مگویم که خدا می داند

دختری در پی بابا به صدا آمده بود

 

 


ای قناری

ای قناری

دیگراین آوازها شادت نکرد

کس در این پس کوچه ها یادت نکرد

چون تو در بند قفس

وای از هرکه بیافتاده و خاموش

کس از اینجا گذری کرد نکرد

جگر سوخته ات بین زفراموشی ایام

به هرجاگذرافکنده کسی نیست که نیست

ای قناری

دگر ازخود به من خسته مگو

اینکه خواندی چقدر دلگیر است

میله ها می دانند که تو ازآن گلی