غزلی چدید
لبی خندان که شیرین چون شکر بودگلی خندان که در باغی دگر بود دلی خونین که از بیم رقیبانهمیشه بیقرار آسیمه سر بود ندانم در چه حالی بود و می گفتمگر با غیر من او را نظر بود بنازم عشق مجنون را که لیلی بدید و گفتش این دیوانه تر بود به عاشق هر چه گفتند اینچنین گفتشماری را که چون من کور و کر بود طبیبی از پی درمان بیاریدکه این را هم دوایش بی اثر بود