رعد چشمت را نمی گویم
حرفها بسیار دارم با تو ای شیرین زبان با تویی که نیستم از طعنه هایت در امان تو همانند گلی هستی درون باغچهکی شده لختی بخندی با من ای آرام جان فصل پائیز آمده پا شو درختان را ببینهیچ برگی روی شاخه من نمی بینم بدان تازه اینجا قد کشیده دختر همسایه بازوه چه زیبا می زند حرف و چه زیبا گفت مامان شعله آهت از این پس شغله بر جانم زند رعد چشمت را نمی گویم چه کرده بی امان