غزلی جدید
گویی امشب پدر از کربلا آمده بود
دختری در پی بابا به صدا آمده بود
ناله کو پدرم گوش فلک کر می کرد
چون که این ناله از این پرده به جا آمده بود
من خودم دیر به فهم آمدم و فهمیدم
به نوا خوانی آن شور و نوا آمده بود
وقت آن بود که لیلا بشود بی مجنون
سر خورشید چه زیبا به دعا آمده بود
سر خورشید چنان مست دو چشمش شده بود
دختری در پی بابا به خدا آمده بود
تا در آغوش گرفت دخترک آرام گرفت
این چه شوریست که با حزن و بلا آمده بود
لب خورشید اگر سوره تلاوت می کرد
چشم دختر به تماشا و ندا آمده بود
هی تمنا و تمنا و تمنا می کرد
بوسه ای از لب بابا که جدا آمده بود
شرح این داغ مگویم که خدا می داند
دختری در پی بابا به صدا آمده بود