غزلی جدید
لبت بی خنده بیمار است می دانیدلت مشتاق دیدار است می دانی
شبیه آن عزیزی از در آید
و خانه گرم دیدار است می دانی
دلم چون کودکی حساس و با هوش
و از بیگانه بیزار است می دانی
شب مهتابیم را روشنی بخش
و بی تو هر شبم تار است می دانی
بخوان آواز دلتنگی از این پس
غمت چون رویم آوار است می دانی
همانند کسی هستم من اینجا
که از هر دیده بیزار است می دانی
به زخم دل نمک می ریزم امشب
چرا چون یارم اغیار است می دانی
ندانستی که چشمم خفته دیدی
و هر شب بی تو بیدار است می دانی
تو گفتی با من این حرف و گلایه
کنارم نازنین یار است می دانی
بیاور باده و راحت کن این دل
که فانی مست هوشیار است می دانی