سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نقد و شعر و ادبیات

صفحه خانگی پارسی یار درباره

پای عشق و عاشقی





 

این منم در گوشه ای با حال زار افتاده ام
کس نمی پرسد چرا من بیقرار افتاده ام
 
صبر ایوبم اگر بودی به خود می گفتم این
همچو سروی ریشه دارم استوار افتاده ام
 
حال زار عاشقان از عاشقان باید شنید
اینچنین بودم که بی صبر و قرار افتاده ام
 
پای عشق و عاشقی دادم تمام هستی ام
تا به خود من آمدم دیدم ندار افتاده ام
 
چون درختی بوده ام سالم قدیمی ریشه دار
اینک از جور خزان بی برگ و بار افتاده ام
 
من که دیروزم به امروزی نمی آید چه سود
گفته بودم عشق را با من چه کار افتاده ام
 
اینچنین عاشق شدن هستی فنا دادن بود
من که می گفتم مدام از چشم یار افتاده ام
 
گفتم اینجا این منم هی عشقبازی می کنم
کس نمی داند که من در هر گذار افتاده ام